تولد
سلام سلام صد تا سلام
عسلی مامان شما در یک روز نسبتا گرم بهاری در تاریخ ٢٣/٠٣/١٣٨٩ساعت ٤٥: ١١ظهر دربیمارستان شفاء لاهیجان توسط خانوم دکتر سودابه کاظمی گریه کنان پا به عرصه دنیای جدید گذاشتی بعد از بدنیا آمدن خانوم پرستار شمارا شست ولباسهای خوشکلی که عزیزجون برات خریده بودرا به تنت کرد ودرآن لحظه بابا و عمه زهره و خاله لیلا پشت در اطاق برای دیدنت لحظه شماری میکردند.
عزیز مامان همان شب من و شما بیمارستان ماندیم و خاله صدیقه زحمت کشیدند و پیش ما موندن تا از شما مواظبت کنه .فردای آن روز هم از بیمارستان مرخص شدیم و اومدیم خونه دو روز بعد از خونه اومدن شمارا دوباره بردیم بیمارستان چون صورت کوچولو و زیبایت کمی زرد شده بود و زردی کرده بودی دوباره دوشب دیگه بیمارستان بستری شدی من هم پیشت ماندم.
عزیزم وقتی بدنیا اومدی وزنت ٢٨٠٠گرم بود همه می گفتند چقدر ریزی ولی پس از مدتی کم کم جون گرفتی .گلم قبل بدنیا اومدنت من و بابا برات اسم انتخاب کردیم و تصمیم گرفتیم اسمتو سید مصطفی بذاریم چون اسم یکی از عموهای شهیدت سید مصطفی بود امیدوارم تو هم وقتی بزرگ شدی مثل اون رشید و بزرگوار باشی.
مامانی شش ماهگی تو مصادف بود باشش ماهگی علی اصغر امام حسین ومامانی این را به فال نیک گرفتم و بردمت مراسم شیر خوارگان اتفاقا اونجا تو تنها بچه ای بودی که شش ماه کامل بودی و مداح تورو بغل گرفت و روضه علی اصغر رو خوند.
مصطفی جایازده ماهشن که بود رفتیم زیارت مشهد خیلی سفر خوبی بود خیلی خوش گذشت این هم عسکهاییه که از مصطفی جون انداختیم
بیست وسوم خرداد1390 اولین سال تولد مصطفی جون بود اون روز تو خونه عزیزجون وبابابزرگ یه تولد کوچولو گرفتیم